IRC-Galleria

Uusimmat blogimerkinnät

Selaa blogimerkintöjä

4 u Lauantai 05.04.2008 15:17

خاطره شدن ... همين كه لبخند حتي محزوني بر غنچه لبي بكاري البته خيالي دلكش است ...باد مي وزد و من هيچ خاطره اي به ياد ندارم ! نمي دانم سايه خيال است اين ، يا موهوم يك فكر پريشان كه مرا اينچنين به ديواري كه پشت ندارد مزبوحانه ميخكوب كرده است! ... تحميل يك بيخوابي طولاني به پلكهاي جستجوگر خواب ... دلم آرامش دريا را صدا مي زند هم اكنون ... نمي دانم اين « خيال شبه وار سايه رنگ » چيست ؟ ...كه مدتي مديد غبار اندود نموده است دلم را ... و يا اين سخنهاي آشفته چيست كه دوره كرده است انديشه مرا .....ته يك بطري خالي كه بر امواج آرام دريا شناور است همان خود خود « من » است .... من شناورم ... غوطه ورم ... خالي .... پريشان ... در تكاپو .... نگران .... بي اميد به دستي گشاده كه مرا از آب دريا برگيرد ... گاهي خود را كودكي احساس مي كنم كه درون صندوقچه اي شناور تشنه دت گشاده اي است ... ولي به زودي در مي يابم كه اصولا دستي در كار نيست و من يك « خويشتن » برهنه در آغوش كودكي خود هستم ! باد را دوست ندارم .... از كودكي دوست نداشتم ...

Etkö vielä ole jäsen?

Liity ilmaiseksi

Rekisteröityneenä käyttäjänä voisit

Lukea ja kirjoittaa kommentteja, kirjoittaa blogia ja keskustella muiden käyttäjien kanssa lukuisissa yhteisöissä.