ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
از مـن جدا مشو کـه توام نور دیدهای
آرام جان و مونـس قـلـب رمیدهای
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن